dokhtare naze maman

موقع تولد فقط دو و نیم کیلو بودی و شبیه بابابزرگ..  شب اول و بقیه شبها فقط منو تو بودیم، بجز ی شب که خاله سودابه پیشمون موند. ۶ ماه مرخصی مثل باد گذشت تو این مدت دو بار با هم سفر رفتیم شمال و ترکیه. تو مسافرت دختر خوبی بودی و اصلا مامانو اذیت نکردی.       و از اول شهریور کار شروع شد;;;   ...

...... ۵ ماه بعد فهمیدم ی دختر کوچولو تو راهه اسم سوفیا رو انتخاب کردم.   آقای دکتر تاریخ ۱۲ اسفند رو واسه تولدت تعیین کرده بود اما خیلی عجله داشتی و هشتم اسفند، ساعت     شش و پانزده صبح پا به این دنیا گذاشتی ، وقتی گذاشتنت رو شکمم سرتو آوردی بالا و تو چشام نگاه کردی و من...                                                              مامانت شدم ...

سلام دختر نازم . بزار از شب تولدت بگم ، نه از زمانی که مامان و بابا تصمیم گرفتن که تو خوشگله بیای تو زندگیشون . مامان تازه  بخششو عوض کرده بود، بابا هم که بندرعباس بود و تو این هاگر واگیر تو اومدی تو شکمم و من نه ماه تموم منتظرت بودم......... ...